پارسا جونپارسا جون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

روزگار تنهایی پارسا ...

تولد بابایی

27 بهمن تولد بابایی بود، یه تولد نصف و نیمه براش گرفتیم ، به همه بخصوص پارسا خیلی خوش گذشت چون با هانیه یه عالمه بازی کرد و آخر کار با گریه ازشون جدا شد ... ...
30 بهمن 1391

هفت سال گذشت

امروز 9 بهمنه ، 7 سال گذشت از اون روزی که خداوند پیوند بین قلبهامون و محکمتر کرد و من با تمام وجودم احساس خوشبختی کردم اینکه نیمه گمشده ام و پیدا کردم و حالا بعد از 7 سال خوشحالم ، خیلی خوشحالم که هنوز همون حس و دارم چون تو بهترینی حمید مهربونم
9 بهمن 1391

یکسال گذشت

یکسال گذشت از اون روزی که برای اولین بار پسرم و گذاشتم مهد ، دقیقا 8 بهمن بود . امروز بعد از چند روز که نرفته بود بردمش مهد و باز دوباره دل تنگی ، هنوز نتونستم با این قضیه کنار بیام و با خودم فکر میکردم چقدر زندگی بی رحمه ما روز به روز داریم از هم دورتر میشیم ، هر چقدر گرفتاریهامون بیشتر بشه این قضیه هم بیشتر میشه ، درس و کار و ... ، بعد با خودم گفتم مگه وقتی پیشمه چیکار میکنم براش ؟ طفلی باید همش بشینه جلو تلویزیون و کارتن ببینه ، هر از گاهی هم که میاد با من حرفی بزنه با یه جواب کوتاه ردش میکنم بره ، آخه من باید به کارهام برسم ولی پسرم چی ؟ . . . دیشب بابایی رفت از اینترنت خروس زری رو برات گرفت تا 12 شب دوتایی داشتین گوش میدادین بعد...
9 بهمن 1391
1